«برف و باران خیلی چیز خوبی است، اما به شرطی که در زمستان لقمه نانی در سفره پیدا شود. من هم وقتی باران و برف شروع به باریدن کرد لحظهای خوشحال شدم، اما وقتی یادم از بیکاری و سفره خالی خانه آمد، خوشحالیم تمام شد.»
این شکایت محمود، یک کارگر روزمزد در هرات است که بارش برف سبب شده تا برای خانواده هفتنفری خود نتواند نان تهیه کند. چون با ریزش برف و سرمای شدید پس از آن، فرصتهای اندک کاری موجود در بازار از میان میرود و بیشتر کارگران روزمزد در روزهای سرد زمستانی با دست خالی به خانه برمیگردند. آیا شما هم با بارش سنگین برف در افغانستان، حس مشابه این کارگر روزمزد را دارید یا خیر؟ پاسخ شما به این پرسش، بهسادگی موقعیت طبقاتیتان را در ساختار اجتماعی مشخص میکند. اگر پاسخ دهید که حس مشابه محمود را دارید، حتماً با روزگار فاجعهزدهای دست در گریبانید و زندگی بر شما سخت میگذرد؛ و اگر پاسخ شما منفی باشد، میتوان نتیجه گرفت که از زندگی به مراتب بهتری در مقایسه با کارگران شوربخت برخوردارید. پس برای شما سرما و یخبندان بازگوکننده بینانی و گرسنگی نیست. زمستان فصل زیبایی از سال است که با خوشحالی و سرور به پیشواز آن میروید، نه اینکه با فرارسیدنش حس فلاکتزدگی و درماندگی به سراغ شما بیاید.
اقلیت پولدار و ثروتمند حتی در بحرانیترین وضعیت هم از امکانات و سهولتهای استثنایی بیشماری برخوردار است و کمتر پیش میآید که مزه واقعی فاجعه را بهخوبی بچشد. پول و ثروت همیشه سطح آسیبپذیری دارندگانش را به حداقل میرساند و از آنان در برابر فاجعه محافظت میکند. این تنها اکثریت فرودست است که معنای واقعی رنج و شوربختی را میداند، چون عملاً با آن زندگی میکند. زمستان برای این اکثریت بیهمهچیز که نانی برای خوردن و امکاناتی برای گرمکردن خودشان ندارند، تنها میتواند حس ناگوار و فاجعهزده داشته باشد. در یک جامعه سراپا نابرابر، حتی زیباییشناسی نیز از ماهیت یکسان و ثابت برخوردار نیست. زیباییشناسی فقرا با زیباییشناسی ثروتمندان زمین تا آسمان فرق دارد و حتی متضادند. «خوب» و «زیبا» و «لذتبخش» از نظر فرادستان با «خوب» و «زیبا» و «لذتبخشِ» فرودستان همیشه یکسان نیست و گاهی «خوب» آن یکی، در نظر دیگری «بد» است و برعکس. در واقع ما با دو فرهنگ زیباییشناسانه متضاد مواجه هستیم. به حدی که در وضعیتهای انقلابی لباس وحدت پاره کرده و وارد مرحله آنتاگونیستی میشوند. به بیان دیگر، اگر با نقد تقلیلگرایی موجود در مفهوم مارکسیستی «تضاد طبقاتی» همچنان به آن وفادار بمانیم؛ ما در جهان به شدت طبقاتی زندگی میکنیم. جهانی که با گذشت زمان؛ نه تنها خبری از پایان نابرابری و استثمار در آن نیست، بلکه هر قدر بیشتر کاپیتالیسم بر بقایای مناسبات پیشاسرمایهدارانه غلبه میکند، نابرابری و استثمار شدیدتر و غیرقابلانکارتر بر فرودستان اعمال میشود. این استثمار و بیعدالتی حالا در پیشرفتهترین کشورها، عریانتر خودش را نشان میدهد تا کشورهای کمتر توسعهیافتهای مثل افغانستان؛ اما در جوامع پیشرفته، دستکم سطحی از امکانات و رفاه اجتماعی وجود دارد که این حس را به شما میدهد که به هر حال زندگی در این جوامع بهتر از افغانستان است.
زمستان شاید تنها فصل سال باشد که این حس را بیشتر از هر زمان دیگری دارید که در سرزمین فاجعهزده و فلاکتباری زندگی میکنید که فرودستانش از کمترین امکانات رفاهی، بهخصوص در فصل سرما، برخوردارند. فرودستانی که اکثریت جامعه را میسازند و چرخ تولید زیستیسیاسی را به گردش درمیآورند. نیرویی که آفریننده اصلی ثروت اقتصادی و اجتماعی است، در بدترین وضعیت ممکن رفاهی به سر میبرد و بهویژه در فصل سرما زندگی رقتانگیزی را سپری میکند. زمستان برای این اکثریت مولد ثروت، ترسناک ترین و دشوارترین فصل سال است و میخواهند هرچه زودتر شرّ خود را از سرشان کم کند. زمستان اما برای یک اقلیت ثروتمند که از تمام نعمات مادی برخوردارند، رمانتیک و خاطرهانگیز است؛ فرصتی برای تجلیل یکی از زیباترین فصلهای سال. زمستان از نظر این اقلیت پولدار، فصل فاجعه و «مرگ غریبان» نیست؛ زمستان یک فانتزی سرمایهدارانه است برای شادشدن و لذتبردن از زندگی. سرما و چلّه برای کسانی که از تمام امکانات رفاهی برخوردارند، صرفاً در حد یک تنوع فصلی مطرح است نه واقعیت مرگبار. برف و باران از پدیدههای فاجعهبار برای فقرا به سرگرمی شادیبخش ثروتمندان بدل میشود. کمتر کسی در جمع پولداران به سرما و چله بهعنوان دشمن درجهیک انسان فقیر و بیهمهچیز نگاه می کند. برف و باران و چله و شب یلدا فرصتی است برای تجلیل از چهره دیگر طبیعت، که با برگزاری مراسم و گرفتن عکس یادگیری خاطرهسازی میکنند. یعنی، ماهیت طبقاتی جامعه ما در زمستان است که بهتر از هر زمان دیگری خودش را نشان میدهد. برف و باران برای یک اقلیت همهچیزدار در حد سرگرمی و تفنّن است، اما برای اکثریت فقیرِ بیهمهچیز، فاجعه تمامعیار.
در یک جامعه طبقاتی همیشه خط فاصله بزرگی میان فاجعه و فانتزی وجود دارد. در وضعیت عادی – زمانی که بحران به حدی دامنگیر جامعه نشده است که غیرمعمول و تحملناپذیر به نظر آید – این خط فاصل چندان جدی گرفته نمیشود؛ اما هنگامی که باد فاجعه به تندی وزید، یا شرایط طوری پیش آمد که مردم با کنجکاوی بیشتری به پیرامون خودشان نگاه کنند، خط درشت میان فانتزی و فاجعه آشکارتر از همیشه دیده میشود. اینجاست که رسانههای عوامزده و پوپولیست وارد عرصه شده و به بازنمایی فاجعه میپردازند. همیشه باید زمستانی فرا برسد، بحرانی رخ دهد و فاجعهای با موج ویرانگرتر از وضعیتهای عادی از مردم قربانی بگیرد تا رسانههای زرد، که حاضرند برای جلب مخاطب بیشتر دست به هر کاری بزنند، به آن توجه نشان دهند. بحث بر سر وجود یا عدم وجود فاجعه نیست. فاجعه همیشه وجود دارد. فقط زمانی شما بهتر با آن آشنا میشوید که نمایش جدی و خشنتری از خود نشان دهد، یا شدیدتر از قبل از فرودستان قربانی بگیرد. در غیر این صورت، رسانههای جریان اصلی، توجه چندانی نخواهند کرد و رنج و درد همیشه جاری در جامعه اقبال بازنمایی نمییابد. عملکرد ژورنالیسم ارتجاعی حاکم بر رسانههای زرد طوری است که رویدادهای فاقد «ارزش خبری» شانسی برای پوشش و پردازش ندارند. اگر به این ژورنالیسم ارتجاعی تن دهیم، مجبوریم صبر کنیم تا زخم مزمن به حدی ناسور شود که دیگر نتوان آن را لاپوشانی کرد. فاجعه زمانی «ارزش خبری» پیدا میکند که قدرت تخریب و ویرانگری آن، شدیدتر از حالت معمول شود. تا واقعیت به نقطه جوش مورد نظر رسانههای زرد نرسد، همه چیز «طبیعی» و «عادی» است. از نظر ژورنالیسم ارتجاعی، «خبر» شامل رویدادهای «عادی» و «طبیعی» نمیشود.
منبع روز نامه هشت صبح
لینک:
https://8am.media/fa/class-winter-the-line-between-fantasy-and-catastrophe/
نظر شما